آینده ایی انسانی‌تر، یا وصول به جهنمی سوزان‌تر؟! دغدغه‌های سکاندار
  •  

14 مرداد 1404
Author :  

و انسانِ باورمند به کرامت انسان، و توانایی‌اش برای ساختِ جهانی بهتر، میان این توفان، و «گردابی چنین حائل»، با چشمانی پر از امید، اما هراسناک، به آینده‌ایی می‌اندیشد، که دنیای پیرامون‌ش را انتظار می‌کشد، عبور به «آینده‌ایی انسانی‌تر» [1] و یا وصول به جهنمی سوزان‌تر، آرامشِ خیالی در حرکت به سوی بقا و رشد، یا دلواپسی سقوط در دره‌های عقب ماندگی و ویرانی بیشتر؛

غرب آسیا، شرق اروپا و شرق آسیا آبستن نبردهایی سخت‌ترند، جنگ، بدون خونریزی و یا با خونریزی‌ در این سرزمین‌ها جاریست [2] و در همان حال، و در هیاهوی نبردهای خونین، و یا سخت و توانفرسا، گام‌هایی بی صدا، و گاه کوبنده بر طبل صلح، برای رسیدن به آرامش نیز در راهند، که بیشترش، حد انصاف و عدل وانهاده، مستِ غرور قدرت، پایه را بر قدرت نهاده، به واقع تسلیم خواهی‌هایی بیش نیست، تا در پس بالا بردن دست‌ها، تنها خونی‌ ریخته نشود، اما انسان‌ها به افرادی تبدیل شوند که سرها پایین، دیگر چشم‌های‌شان از جستجوی حقی در میان بندهای توافقنامه‌ها، صلحنامه‌ها، هنجارها، سازوکارهای زندگیِ انسانی، و یا کرامتی که برای انسان متصور است، دست بردارند، و تن به نشستن و تماشای آنچه دهند که، برای‌شان کسانی از سرِ قدرت، رقم خواهند زد.

شدت تنش آنقدر بالاست، که حتی گام‌های صلحش نیز بوی تعفنِ تیغ و خون می‌دهد، چه رسد به دشنه‌هایی که برای خونریزی و نبرد از غلاف بیرون کشیده شده، و هنوز غلاف نشده‌اند، آنانکه برای صلح، و یا با شعار صلح، گفتگو و یا کاهش تنش نیز آمده‌اند، در همراهی با جنگ‌طلبان، گوی سبقت را از خلف ربوده‌اند، او که، به بی‌کفایتی‌اش در کسب صلح متهم می‌کردند. اینان از صلحِ از طریق قدرت، سخن می‌گویند که ترجمه‌اش، چیزی جز تسلیم بی قید و شرط نیست، تا ایجاد صلح و تفاهمی واقعی که آرامشی از سر رضایت دو طرف بینجامد، و چنین صلحی، جز زخم جدیدی، بر زخم های گذشته بیش نخواهد بود.

شراره‌های خشم از دل‌ِ زخم‌ها تنوره می‌کشد، گروهی به انتقام فکر می‌کنند و با این سودا سر بر بالین شب‌های تاریک خود می‌گذارند، گروهی به آرامش و از سر گیری زندگی انسانی، و گذر به آزادی و چشیدن خنکای صلحی می‌اندیشند، که در پسِ صبحی روشن، و خلاصی از این آتشِ شعله‌ور، و چرخه‌ی تکرار خشونت و ظلم، دست یافتنی است، آرامشی که در گوشه‌های تاریک و روشن کوچه‌های زندگیِ سردرگم آنان، قابل جُستن‌ است.

برخی در میانه‌ی این شعله‌ها به فرصت‌هایی می‌اندیشند، که به سرازیر شدن ثروت و قدرت در جیب‌های‌شان خواهد انجامید، و کسانی هم به ادامه سیلِ ثروت و قدرتی نظر دارند که از شکستن قایق زندگی دیگران، ساحل قدرت و ثروت اندوزی آنان را به دُرُّ و مرواریدهای غلتانِ به غارت رفته توسط موج، بیشتر مُزیَّن خواهد کرد.

کسانی هم به عبور با سلامت از این آتش فکر کرده، تا انسانیت شکوفا شود، و از این خودخواهی در کسب قدرت و ثروت کاسته شود، و همه نجات یابند، و در همین حال، کسانی نیز بر نشستن دوباره بر سریر قدرت، و از سرگیری خدایی بر انسان‌ها، ذهن خود را مشغول می‌دارند، تا جایگاه‌های خدایی، از انسان‌های شرور، پرمدعا و مغرور خالی نماند، و همواره بی‌مقداری‌هایی باشند که در جایگاه خدایی بنشینند، و به خدایی خود بر انسان‌های دیگر ادامه دهند.

گروهی نیز بیمارِ احساس حسِ تغییر و تحول‌ند، و در منتهای آمال خود، تنها به گذر، و وصول به شرایط تغییر می‌اندیشند، و با حال و هوای آن، که تجربه نشان داده است، چند صباحی بیش، در پس تغییر دوامی نخواهد یافت، و به حتم به سکونی دوباره خواهد انجامید، نرد عشق می‌بازند، برای آنان مهم نیست، در پس آن تغییر، انسان‌ در کجای منظومه زندگی خواهد بود، همینقدر که از این پهلو، به آن پهلو شوند، برای ذهن و اهداف کوتاه‌شان کافیست، و لذت زودگذر تغییر، بر درد بی تغییریِ جا گرفته در دل‌هاشان، دوا و یا مُسکنی کافیست، آنان تنها معتاد به تغییرند، در پسش هر چه بود، مهم نیست، با هر تغییر نفسی به درازای حُناقی که گلوی‌شان را هر بار می‌فشارد، خواهند کشید و بس و...

شاید از بد حادثه، و یا رسم تاریخ است که در این لحظات سخت و هولناک، معمولا انسان‌ها سوار بر قایقی شکسته، و پر از وصله و پینه، راهی ساحلِ عبور، و گذر از توفان‌ها و گرداب‌های سخت می‌شوند، و لاجرم همچنان باید به ناخدایان، قایق و کشتی بانانی چنین اطمینان کرده، که در غفلت، لجاجت و غرور و...، بدین روز و روزگارشان انداخته‌اند، و همه را به این هنگامه توفان، و گرداب‌های در هم شکننده آورده‌اند.

 ناخدایانی که از جایگاهی که بر آن تکیه زده بودند، غافل شدند، تمامِ فرایند آمدن و شدن خود را فراموش کردند، و هدف از یاد بردند، و از لحظه نشستن بر کرسی سکانداری، به جای اندیشه‌ی راهبریِ سودمند، به سوی هدفی بزرگ و زندگی‌ساز، سرگرم و اندیشمند شرایط ساعت صفر مرگ خود، و انتقال کرسی ناخدایی به کسانی شدند، که فکر شب و روزشان را در خود غرق کرد، و در این غفلت، زندگی‌ و امید سرنشینان را به مسلخ نابودی توفان و گرداب‌ها بردند.

چنین ناخدایانی فراموش می‌کنند که در پس مرگ انسان، شاید برای متوفا دیگر تفاوتی نکند که این سُکان، دستِ چه کسانی را لمس خواهد کرد، حداقل برای مرده‌ایی فرو رفته در مرگ، تفاوتی نخواهد کرد، که سکاندار این کشتی فرزند او، و یا آن خردمند نیکو صفت، و یا آن جنایتکار راهزن باشد!

در آن لحظات، نهایت تو را با مراسمی پرشکوه، و همچون مردگانی دیگر، و یا در حقارتی وصف ناشدنی و...، در پوششی از پارچه‌ایی بی ارزش، که صورت و بدن زرد، چروکیده و کراهتبارِ مرده‌ات را بپوشاند، و یا حتی بدون آن (چه فرقی می‌کند)، به قعر آب‌های سرد و تاریک زیرین اقیانوس زندگی روانه خواهند کرد و برای تو در آن سقوط به قعر، و طعمه لاشخورهای زیرین شدن، چقدر فرق می‌کند که دنیای دیگران را چه کسانی خواهند ساخت، تا تو تمام زندگی، بار امانت خلق، شخصیت انسانی، و فرصت خدمت را به پای آن لحظه لعنتی حرام کنی؟!

برای هر سکانداری مهم این است که، در پایان زندگی کاری‌اش، کشتی را در چه حالی رها خواهد کرد، آرام و رو به مقصد، یا توفان زده و غرق در بلا، و این که تمام آنان که دل به تو سپرده بودند را، نا امید از فرزانگی‌ات ترک کنی، و یا در نزدیکی ساحلی سرسبز، پر از امید به زندگی، رها، و به دیار باقی رهسپار شوی،

مهم این است که با بار امانتی که به تو سپردند، چه کردی؟ آنان را به آوردگاه‌های پر تلاطم نابودی بردی، و یا ساحل زندگی؛ دوره خدمت خود را در غفلتِ آرزوهای دور و درازِ دوره پیری‌ات صرف کردی، یا به فراهم آوردن زندگی برای امیدوارانِ همراهت در این سفر.

اینهاست که درودها و یا لعن را نثار جسدِ رهسپار به قعرِ تو روانه، و یا در پس یادت برخواهد انگیخت، پس چه اهمیت دارد که تاج تو را، کِه بر سر خواهد نهاد؟ و یا سکان را چه دستی خواهد فشرد، در آن حال، تو در حال سقوط به قعر هستی.

این است که « شر ... همیشه از نادانی سرچشمه می‌گیرد» [3] و نادانی تنها متوجه عوام نیست، خواص را نیز می‌تواند در خود ببلعد.

شاهرود - سه شنبه 14 مرداد 1404 برابر با 5 آگوست 2025

[1] - مقاله «درباره اومانسم یا انسان گرایی در هنر عکاسی، دیدن رنج دیگری، من انسانم، و تو هم انسانی. پس چه باید کرد؟» نویسنده علیرضا کریمی صارمی، روزنامه اعتماد، دوشنبه 13 مرداد 1404 شماره 6108

[2] - فارغ از این که از «حدود صد هزار سال پیش، چندین گونه انسانی بر زمین می زیستند، امروز تنها یک گونه باقی مانده است. انسانی که خود را خردمند می‌نامد و جهان را ملک خویش می‌پندارد، او در این مسیر پر فراز و نشیب، دیگر گونه‌ها را از میان برد تا خود، تنها انسان باشد.» و این سرنوشت انسان خالص سازی است که یکدست سازی را از دور دست‌های تاریخ خود آغاز کرده، و پایانی بر این غارت و خون و جنگ‌ها نیست، رنجی بر انسان تحمیل شد و می‌شود که تمامی ندارد.

[3] - البرت کامو، در کتاب طاعون. «شر در این دنیا کم و بیش همیشه از نادانی سرچشمه می گیرد، و خیر هم اگر هدفش مشخص نباشد، به همان اندازه شر می‌تواند آسیب برساند.»

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
 مصطفی مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

نظرات (1)

Rated 5 out of 5 based on 1 voters
This comment was minimized by the moderator on the site

بسيار عالى وآموزنده

????
هنوز نظری ثبت نشده است

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ثبت نظر به عنوان مهمان.
Rate this post:
پیوست ها (0 / 3)
Share Your Location
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظر اضافه کرد در خدایا باورم نمی شه که تو اهل ن...
باران نمی بارد چون عقل نمی بارد محسن وثوقی این روزها یکی از نمایندگان محترم مجلس فرموده‌اند که علت...
- یک نظر اضافه کرد در خدایا باورم نمی شه که تو اهل ن...
خشکسالی ایران نتیجه بی‌حجابی نیست، محصول خرافه‌پرستی سیاسی است باران نمی‌بارد چون ابر خشکیده است ن...